امیر عباسامیر عباس، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

ناردونه ی خونمون

ارایشگاه و کرب و بلا

پنج شنبه ظهر با بابا جون رفتیم برا کوتاه کردن موهات.اخه قبل از عید کوتاه شده بود و حالا که حدود سه ماه میگذشت اذیتت میکنه موهای بلند. ولی چه قدر گریه و بیتابی کردی منم از ناراحتیت بغضم گرفت. هیچ جوره نمی خواستی ساکت بشی.ولی عیب نداره عوضش دوشنبه 19 ام ایشالا کربلا که بریم میبینی که چه خوبه و یادت میره همه چی رو به قول بابایی بزرگ میشی یادت میره. امیرعباسم داریم میریم کربلا و من که میگم شاید منم به خاطر تو داره این سفر قسمتم میشه. از امام حسین و حضرت ابوالفضل ممنونم که منم طلبیدن  اونم با تو گلم(و البته با بابایی و مامانی و بابا جون)
18 ارديبهشت 1390

هوای گرم و ...

اینم اثار شروع گرما و علاقه ی پسملیم. با چه ولعی اب طالبی رو خوردی نوش جووووووووونننننننننتتتتتتتتتتتت ...
18 ارديبهشت 1390

یه خبر جدید

امشب از گوشیه خاله عالمه اس ام اس اومد که نی نی اش ساعت 4 بعد از ظهر به دنیا اومده. ما هم خوشحال شدیم.حالا با ایلیای خاله فاطمه شدین سه تا پسر وروجک که تو میشی سر گروه و با هم که باشید اتیش می سوزونید. ...
13 ارديبهشت 1390

شیرین بودی شیرین تر شدی

٢٩ فروردین اولین عروسیرو تو عمرت رفتی.فقط خیلی ترسیدی از صدا و رقص نور و ... .با تعجب همراه با وحشت نگاه میکردی.تازه از اون روز هم شرع کردی چهار دست و پا راه رفتن رو.البته اول یه گام کوچیک بود در حد یه نیم قدم ما ادم بزرگا ولی فکر کنم لمش دستت اومد. حالا دیگه با سرعت به سمت چیزی که می خوای با یه صدای همراه با ذوق میری.منم مدام باید دنبالت مراقب باشم.قبل از این اگر رو زمین میموندی گریه میکردی ولی حالا که می خوای به همه جا سرک بکشی اگر از زمین بردارمت گریه میکنی. با روروک که دیگه نگو و نپرس. الهی همیشه سلامت باشی و با اون پاهای خوشگل و کوچولوت راه بری و بدویی. ...
6 ارديبهشت 1390

بزرگ شدنات

برای اولین بار تو بهمن یعنی 5ماه نیمه که بودی بردیمت ارایشگاه موهاتو کوتاه کردیم. از بس که بلند شده بود و میومد تو صورتت. رفتی ارایشگاهی که بابا میره. مردونه ی مردونه. منم اومدم که نترسی. مثل اقاها نشسته بودی و با دقت به همه جا نگاه میکردی.مبارکه .   خوب گفتم که دیگه باید غذا بخوری خدارو شکر  با اشتها میخوری .برنج رو اونقدر میپزم تا به لعاب بیفته و مثل واسه شیربرنج له بشه با یه تیکه نبات کوچیک.دوست داری. می خوام یه کوچولو تند تند بگم از چند ماه پیش تا حالا.چون کارای الانت هم داره روز به روز قشنگتر میشه. تو عید خیلی از دیدن ادمها تعجب میکردی اول تعجب و بعد ذوق زده.ولی استراحتت به هم ریخته بود یعنی از شب سال تحوی...
5 ارديبهشت 1390
1